ـ بخش دوم ـ
نوشته فیاض بهرمان نجیمی
[ظالمانه ترین شکل استبداد آن است که تحت سپر قانون و به نام عدالت انجام شود ـ مونتسکیو]
تمام تاریخ نویسان در جغرافیای به نام افغانستان تاریخ شاهان را به این یا آن گونه تشریح نموده است. اکنون جنبش حق تعیین سرنوشت برای پارسی زبانان می کوشد تاریخ تمدنی پارسی زبانان را بحیث حقیقت برای تغییر جاگزین کند! پارسی زبانان باید تاریخ هویتی و فرهنگی شان را بشناسند و آن را از نو بنویسند تا هژمونی هژمونی خویش را بازیابند. ما از داشتن تاریخ حقیقی تهی هستیم، زیرا آن را افغانی ساخته اند تا هویت مان را بزدایند. این آغاز استعمار داخلی از طریق اتنوساید یا ژنوساید فرهنگی و قوم کشی است.
[انسانها بر دو گونه اند: یکی، آنکه در تاریکی بیدار است و ديگر، آن كه در روشنايی خواب است ـ خليل جبران
برای یک پشتون یک اصل وجود دارد حضور در باهمستان یا هم قبیله و حفظ سلطه حاکم قبیله. حاکم یعنی شخصی که از پدر افغان مطابق نظام پاتریمونیال باشد ـ پارسی اندیشترین افغان، رابطه اش را با قبیله نمی بُرد، زیرا اصل اساسی حفظ سیادت قدرت است. برای یک پارسی زبان و یا در کل غیر افغانها سلطه «خودی» معنا ندارد، چون غیر افغانها در کل و پارسی زبانان به گونه خاص به طور گسترده نه هویت تاریخی، نه زبانی و نه هم فرهنگی خود را درست می شناسند. تاریخ پارسی زبانان در جغرافیای به نام افغانستان با دوره پیش از اسلام پیوند درست ندارد و فراسوی واقعیت با جعلی سازیها و افسانه سازیها انجنیری شده است تا چنان ذهنی القا شود که همه از از اول افغان بوده اند! حتا افغان را نام قدیمی همه اقوام در جغرافیای جعلی افغانستان تفسیر کرده و می کنند، در حالی که اقوام پارس شرقی قدیمیتر از پارسیان غربی در سرزمین تمدنی بلخ یا باکتریا، پیش از هخامنشیها زیسته و تمدن جدید را با زبان باختری ایجاد نموده اند.
تاجیکها و هزارهها بقایای آن اقوامی اند که بخشی ثابت و بخشی از شمال به حوزه تمدنی باکتریا یا باختر مهاجرت نموده اند، ولی همه دارای ریشهي ایرانی قدیمی اند. ناگفته نباید گذاشت که زبان پارسی و اقوام پارسی یا ایرانی هیچ رابطهی با ایران کنونی به حیث یک جغرافیای سیاسی ندارد. زبان اقوام پارس شرقی باختری یا بلخی بوده است. پس از خوانش سنگ نبشته های تخت رستم، رباطک، جاغوری، یکاولنگ و هزاران برگه اسناد از عصر کوشانیان به بعد ثابت شده است، که زبان باختری یا بلخی قدیميترین زبان از خانواده زبان های پارسی جدا از پهلوی بوده است، که پس از اسلام به سوی پارس غربی یا ایران کنونی پهن شده است. «کشف» نسخه افغانی زبان «دری» از دهه ۱۹۳۰ به بعد و تا درج آن در قانون اساسی ۱۹۶۴ کارشیوه ای برنامه شده برای هویت زدایی زبانی پارسی زبانان اصیل از ریشه مشترک تاریخی و فرهنگی حوزه تمدنی پارس بزرگ بوده است.
[بردگی یعنی یک شخص دیگر تصمیم بگیرد که تو چقدر و چه اندازه آزاد باشی ـ برتراند راسل]
برای هویتزدایی پارسی از دو شیوه استفاده شد:
ـ یکی نژادی ـ «آریایی»،
ـ دیگر مذهبی ـ «سنی».
هر دو راهبُر ها برای قطع تاریخ پارسی زبانان بوده اند، که تبلیغ آن به گونه نظاممند توسط برنامه بزرگ که در عقب آن نظریه پردازان و استراتژیستهای ناسیونال سوسیالیست آلمانی (نازی ها) قرار داشتند به راه انداخته شد. نوع مشترکات میان افغانها و بخش از پارسهای شرقی «کشف»، ساخته و تعریف گردید، که بر محور نژادی «آریایی» و مذهب «سنی» استوار گردید. تاجیک ها و افغانهای سنی مذهب هردو آریایی شدند و به افغانها (پشتون ها) اصالت اقوام «نجیب» داده شد، سایر گروه های قومی به مثل هزاره ها، ازبک ها، ترکمن ها، یهودیها، هندو باورها و غیره «مادون انسان ها» Untermensch انگاشته شدند، که تا امروز در عقب ذهن افغانها وجود دارد. بدین گونه طرح چند پارچه سازی اقوام پارس شرقی و ترک زبانها شکل گرفت و بعد ها به نوع استعماری تفرقه افگن و حکومت کن ادامه یافت. بخش بزرگ از سبق خوان های پارسی زبان تاجیک با نظریه راسیستی و فاشیستی افغانها که خیلی موذیانه بود، همسو شده و به راحتی و گام به گام در مسیر هویتزدایی پارسهای شرقی همداستان شدند. هزارهها درین راستا مقاومت خاموش نشان دادند، چون مورد آزار و تبعیض افغان ها قرار داشتند. در اینجا باید به یک نکته مهم تاریخی اشاره کنم، که هزارهها برعکس تاجیک ها در ۲۷۰ سال اخیر بار بار لگدمال استبداد افغانی شده اند ـ دلیل آن برمی گردد به هویت مذهبی آنها. هزاره ها یگانه قوم پارسی زبان در جغرافیای نام نهاد افغانستان اند که از طریق صفویها شیعه ساخته شدند و از فرهنگ عرب زده به سوی هویت پارسی فاصله گرفتند. تصادفی نیست که در طول تاریخ، هزاره ها بار بار از دوران حاکمیت احمدشاه ابدالی تا امیر عبدالرحمان و از حفیظالله امین تا طالبان در خط پارسی ستیزی و شیعه ستیزی سرکوب شده اند. شیعهگری در میان هزارهها بیش از این که هویت عربی باشد، بیشتر ابزار همبستگی و ایستادگی هویتی پارسی شان بوده است.
حس هویتی پارسی در میان تاجیکها به شراکت کوچک در حاکمیت های پروژه ای افغان ها، عدم احساس بیگانگی با افغانهای پارسی زبان در کابل و شمالی و نیز حضور سلطه ترک زبانان آسیای مرکزی تا وسط سده ۱۹ پیوسته سبب کم توجهی به هویت زبانی و فرهنگی خودی پارسی شده است.
دو جریان همسو ای تاجیکان با حاکمان ترکی و افغانی، در هر دو حالت قابلیت سلحشوری و ایستادگی در میان آنها را تحت تاثیر قرار داده بود. هرچند حبیبالله کلکانی در حد براندازی سلطنت امانی و آنهم بدون برنامه و بسیار تصادفی و ضعیف نقش ایفا کرد، اما برعکس احمدشاه مسعود، یگانه کسی بود که مسأله ایستادگی تاجیکها را به واقعیت مبدل ساخت. او نظریه ایستادگی چگوارا را با هویت پارسی و حوله دینی پیوند داد و مبارزه سازمانمند نمود. پایان تراژیک زندگی احمدشاه مسعود در واقع فتور ایستادگی پارسی زبانان تاجیک و برگشت به سوی تسلیم طلبی گذشته بود. آنچه احمدشاه مسعود نداشت برنامه مدون برای آینده بود تا رهروان او بتوانند به شکل سازمانیافته و نظاممند حرکت کنند ـ ار چند ادعا ها و حرافی های زیاد وجود دارد، اما نه طرح نظری، نه سازمان منسجم و با دسپلین سیاسی با استراتیژی نظامی و هدفمحور از پس او باقی نماند. بخشی از نزدیکان و هواداران احمدشاه مسعود فضای سیاسی را زیر نام قوم اشغال نمودند، ولی هیچگاه نه باور به قوم و هویت قومی داشتند و نه دارای فکر «درازمدت» بودند. کوتاه این که همان ها مقصر اصلی ذلت پارسی زبانان در کل و تاجیک ها به گونه ویژه پس از یک اوج ایستادگی می باشند که تا به حال بخش بزرگ امید ها را به سراشیب سقوط و نابودی مسیر میدهند. امروز عامل اساسی شکست های بی پیشینه پارسی زبانان آن شخصیت های اند که روی یک موج برای منفعت شخصی و حلقه ای شان سوار شدند و تاوان آن را مردم به ویژه جوانان پر امید به آینده می دهند. دلیل آن در چه است؟ پاسخ روشن میباشد، نبود فکر تمدنی و زبانیمحور پارسی و خوش خدمتی برای افغانها.
پارسی زبانان همیشه ابزار سیاست های خارجیها در برش کوتاه زمانی برای تداوم حکمرانی افغانها بوده اند ـ به گذشته بر نمی گردم و تنها به نمونه آغاز پروژه آمریکایی ها از ۲۰۰۱ اشاره می کنم، که چه ساده، میدان تصاحب قدرت و ایجاد سلطه پارسی زبانی را به همراه متحد ترک زبانهای شان در ازای پول فروختند. سندی وجود ندارد که شخصیت های سیاسی پارسی برخورد عمیق و برنامه محور به موضوع قدرت از دید زبانی و هویت فرهنگی داشته بوده باشند. آنها همیشه بخش مصرفی در پروژه های خارجی ها برای تحکیم قدرت افغان ها بوده اند و تا به حال هستند یعنی از آغاز پروژه تا فرجام به حیث ابزار.
پایان دادن به وضعیت موجود شجاعت می طلبد، آنچه که در میان پارسی زبانان مطرح غایب است. ازینرو موضوع ایجاد دولت مستقل پارسی زبانان را عدهیی در گروگان گرفته اند و در عوض دوست دارند بخش از یکی از پروژه جدید در بازی های بزرگ باشند. جنبش حق تعیین سرنوشت برای پارسی زبانان بدیل را مطرح ساخته است و با متانت، استواری و خستگی ناپذیر آن را برای مردمان خویش پی می گیرد.
راه دراز است ولی امید به آینده روشن و بهتر گرمی خورشیدگونه برای مبارزه میدهد.
[ادامه دارد]