در باره ما

مردمان حوزه تمدنی و فرهنگی ما ـ باکتریا یا بلخ بزرگ ـ دارای تاریخ پارینه چند هزار ساله¬اند. جغرافیای این حوزه از شمال شرق یعنی بدخشان بزرگ آغاز و به غرب هرات بزرگ و همه مناطق جنوب از سیستان شرقی تا مناطق مرکزی و کابل¬ زمین را احتوا می¬کند. شهرهای بزرگ و دارای قدامت تاریخی بلخ، هرات، کابل و بامیان نشانه ¬های از تمدن باستانی باکتریا/باختر است، که بعدها در همین حوزه مدنیت¬ های یونانو ـ باکتریا/ یونانی- باختری، یونانو ـ بودیستی/ یونانی بودایی، فارسی زردشتی و خراسانی اسلامی به وجود آمده¬ اند. جایگاه و خاستگاه بخشی بزرگی از قهرمانان و رویداد¬های شهنامه هویت¬ ساز فردوسی همین جغرافیا بوده، همچنان برخی از این شهر¬ها مانند هرات و بلخ دوپایه اصلی خراسان تاریخی را تشکیل می¬دادند که هم در اسناد تاریخی و هم روایت ¬های اسطوره‌ای از آن¬ها یاد شده است. زادگاه زبان پارسی جدید پس از اسلام و فراگیر شدن آن در جغرافیای کنونی پارسی از همین حوزه آغاز می ¬شود. برخاستگاه اندیشه¬ وران بزرگ دانش عقلی و کلامی جهان اسلام همین حوزه است. بزرگ¬ترین و درخشان¬ترین مراکز علمی و فرهنگی جهان اسلامی ـ پارسی در حوزه باختر/ باکتریای قدیم و خراسان جدید زاده شده است. آبش¬خور بخشی از اندیشه¬ وران پارسی با نوشته ¬های ماندگار و تمدن ¬آفرین بزرگ پارسی همین حوزه بوده است، که با قاطعیت می¬توان آن را مهد فرهنگ و زبان پارسی نامید. سرزمين باختر در آن بخش از پهنۀ جغرافیایی واقع شده که آسیای میانه/ورارود را با پارس یا ایران امروز و نیم ¬قاره هندوستان که هر دو جغرافیای سیاسی فرهنگی زبان پارسی به شمار می¬روند، به هم‌پیوند می¬دهد. این سرزمین نه‌تنها دانش¬ پرور بوده، بلکه منابع سرشار طبیعی را نیز در دل خود جاه داده و تمدن¬های متنوع پارسی را با ویژگی¬های اجتماعی و دینی گوناگون آفریده است. این جغرافیا از چنان توانایی ترکیب فرهنگ¬ها و تمدن¬ها برخوردار است که در هر دورۀ از تاریخ خویش الگوهای تمدنی تلفیقی مانند تمدن یونانی باختری تا خراسانی اسلامی را آفریده و با آمیزش سنت ستبر و فرهنگ‌ جدید، تجددهای فرهنگی را نیز پرورش داده است. در یک الگوی تمدنی کارآمد، آمیزش فرهنگ¬ های بادیه¬ نشینی با شهرنشینان پارسی پس از اسلام باعث شد تا شکل ویژۀ دولت¬داری سلسله¬ های پارسی ـ ترکی ایجاد شوند و سده ¬ها هم¬زیستی میان اقوام فارسی¬زبان و ترك¬زبان را بر محور زبان و فرهنگ پارسی شکل دهند. همه سلسله ¬های سلطنتی ترک¬تبار در واقع حامیان و گسترش¬ دهندگان فرهنگ و زبان پارسی بوده ¬اند که از شمال هند تا بالکان را احتوا می¬کرد و ترک¬تباران اقوام متحد، برای اقوام پارسی ¬زبان درین جغرافیا به شمار می¬روند. زبان پارسی بزرگ¬ترین عامل همبستگی، وحدت سیاسی و پیوند ناگسستنی اقوام مختلف بوده که همه را در برابر دشمن خارجی بسیج می¬کرد و در حفظ و بالندگی تمدن بومی جهت ¬دهی می‌نمود. زبان پارسی در واقع نهاد و نَماد یک هویت سیاسی تمدنی می باشد. متأسفانه با گسترش استعمار روسی و به‌ویژه بریتانیایی، برنامه پارسی ¬زدایی و نابودی فرهنگی آن در دو مسیر ـ شرق یعنی هندوستان و وسط یعنی مناطق افغانستان کنونی ـ آغاز شد. بریتانیایی¬ ها پس از چیرگی و تسلط بر نیم ¬قاره هند کوشیدند دولت سدوزایی متمایل به فارسی را در جنگ¬های قبیله¬ ای تضعیف و هویت فرهنگی زبانی پارسی آن را توسط محمدزایی¬ ها نابود سازند. تاریخ گواه است که حاکمان پشتونیستی محمدزایی تا دهه ۱۸۸۰ کم¬ترین نفوذ را بر مناطق خراسان شرقی داشته ¬اند و اقوام فارسی¬ زبان و ترک¬ زبان این مناطق دارای نوعی از حاکمیت ¬های خودمختار سیاسی فرهنگی همچو «ممالک محروسه» در شمال، غرب و مرکز بوده‌اند. پس ازآنکه در سال ۱۸۸۰ م امیر عبدالرحمن توسط هند بریتانیایی و روسیه تزاری به امارت کابل رسید، تلاش فراوان نمود تا حاکمیت به‌شدت متمرکز را در جغرافیای ساخته شده به نام افغانستان برقرار سازد. برای رسیدن به هدف نخست اقدام به برچیدن تمام مناطق خودمختار نمود و سپس نام قوم «افغان» را بالای جغرافیای مردمان پارسی ¬زبان تحمیل کرد. از آن‌گاه به بعد برنامه¬ های چندمرحله‌ای هویت¬ زدایی به یاری شاهان محمدزایی در دست اجرا قرار گرفت، که در اصل چیزی جز اتنوساید/قوم¬کشی نبود. شایان یادکرد است که سلطنت پشتونیستی محمدزایی در طول یک سدۀ کامل تمامی زیرساخت¬های قدرت فرهنگی، قومی، دینی و سیاسی اعم از ساختار خاندانی سیاسی، قومی سیاسی، خانقاه ای سیاسی، مدرسه¬ ای سیاسی، اقوام فارسی ¬زبان را از میان برداشت. سقوط سلطنت و ایجاد جمهوریت محمدزایی شکل اتنوساید را تغییر نداد و سپس حاکمیت به‌شدت ایدئولوژیک چپی ¬های وابسته به اتحاد جماهیر شوروی هرچند با شعار برابری قومی ( اما بازهم در موضوع قدرت به راه گذشته رفت منتها با تغییر جایگاه قبیله از درانی به غلزایی. نباید فراموش کرد که ورود ایدئولوژی‌های چپ و راست رادیکال از شمال و جنوب در دهه ۱۹۶۰ در جغرافيای به نام افغانستان، منتج به هویت‌زایی اقوام پارسی¬زبان تحت ستم، استثمار و استبداد نشد بلکه در آن دوران نظریه‌های سیاسی ایدئولوژیک فراقومی و بین قومی جذابیت یافت و مانع ایجاد فکر هویت طلبانه پارسی گردید. بعدها در دهه ۱۹۸۰ میلادی / ۱۳۶۰ خورشیدی با واردشدن مقوله هویتی «ملیت» در ادبیات سیاسی و قرارگرفتن اسلحه و پول در دستان فرزندان اقوام پارسی¬زبان و غیر پشتون، ظرفیت¬های سیاسی نهفته در آنان شگفت و امکان بسیج در مسیر هویت قومی در دو سوی جبهه جنگ فراهم آمد. شریک سازی محدود اقوام در دوره حاکمیت چپی‌ها در رده‌های معین ساختار حکومتی به‌هیچ‌وجه به معنای توزیع عادلانه قدرت و ثروت باهدف سهم برابر و بدون تبعیض نبود. مشارکت شخصیت¬های پارسی¬ زبان تاجيك و هزاره در ساختار قدرت چپی¬ ها در يك برهه زمانی کوتاه هرچند ارزشمند ولی بیشتر نیاز جنگی بود، به همین خاطر به نقطه عطف مبدل نشد. به همین¬گونه اگرچه در رهبری دولت مجاهدین شخصیت¬ های پارسی¬ زبان قرار گرفتند اما مشارکت بيشتر اقوام پارسی¬ زبان غیر تاجیک و غير پشتون در سطح وزارت¬ها زودگذر و نااستوار بود. درهرحال همان دو مقطع را می‌توان شروع دگردیسی‌های نامید که بعدها مقاومت اول را کمی رنگ و بوی پارسی محورانه داد. پس از رخداد یازده سپتامبر ۲۰۰۱ و حضور کشورهای به‌اصطلاح لیبرال دموکراتیک به رهبری ایالات متحده در جغرافیای به نام افغانستان، راهبرد عظمت¬ طلبانه پشتونی و ناسیونالیسم قومی تحت نام دموکراسی تا مرز فاشیسم قومی بلندرفت و روز تا روز مشارکت اقوام پارسی ¬زبان و ترک¬زبان در قدرت پایین کشیده شد. در سال¬های اخیر، نمایندگان اقوام پارسی‌زبان و غیر پشتون در هیچ یک از تصمیم ¬گیری¬ های اساسی و سرنوشت¬ ساز نقش نداشتند. پس از سقوط حاکمیت جمهوری، موضوع تبعیض نه مضاعف بلکه چندچند شده است. هم اکنون طالبان به حیث ساختار تک¬ قومی، تک¬ جنسیتی، تک¬ مذهبی و تک ¬ایدیولوژیک و یگانه نماینده قوم پشتون خواهان احیاء و تجدید حاکمیت پشتونیستی شدیدتر از زمان محمدزایی¬ ها بر سایر اقوام، به‌ویژه اقوام پارسی ¬زبان اند. سکوت پشتون¬های تکنوکرات و فرهنگی در برابر ظلم، استبداد، تکروی و خشونت طالبان، و همچنان همکاری همه ¬جانبه تمامی شخصیت‌ها و گروه‌های پشتونی از تمامی قبیله ¬ها و قشرهای آن¬ها با حکومت طالبان مؤید این ادعا است. بیش از یک سده مبارزات ارچند پراکنده فکری در برابر ظلم و استبداد پشتون¬ها را می‌توان اندوخته‌های آگاهانه نخست تاریخی برای نسل جدید نامید. گفتمان کنونی «حق تعیین سرنوشت» اقوام پارسی‌زبان در قرن ۱۵ خورشیدی/ ۲۱ میلادی ریشه در مبارزات گذشته دارد. قرن ۱۵ خورشیدی باید به قرن ویژه در راستای تغییر پارادایم تمدنی پارسی‌زبانان مبدل شود و خیزش گفتمان تمدنی، فرهنگی، سیاسی و رستاخیز هویتی پارسی‌زبانان را در درون جغرافیای به نام افغانستان به ارمغان آورد. امروز در سرزمین تاریخی و تمدنی باختری، هیچ گفتمانی به‌اندازه گفتمان هژمونیک پارسی که متکی بر دستآورد ها و ارزش‌های مدرن بشری است، نخستینگی ندارد. این گفتمان در همه اشکال به‌ویژه مسلمانی باید هم در برابر بنیادگرایی افراطی دینی بایستد، و هم استبداد قومی و تمامیت¬ خواهی قومی تاریخی پشتونی را با قامت راست به چالش بکشد. در قرن جدید تداوم وضعیت تبعیضی، ضدبشری و اتنوساید/ قوم¬کشی به‌هیچ‌وجه دیگر قابل ‌تحمل نیست. پارسی¬ زبانان با داشتن تمدن شکوهمند ¬تاریخی و با گفتمان سیاسی پارسی¬زبانانه این توانایی را دارند تا متحدانه و همبسته مبارزات راهبردی‌شان را علیه سلطه استبدادی و تاریخی اقوام پشتوزبان آغاز نموده و از خویشتن تاریخی، فرهنگی، زبانی، دینی، مذهبی و در کُل تمدنی¬شان دفاع نمایند.