شاعر: ط. ا
با سرسام اندیشه،
فرو میریزد جهانی،
در قاب یک نگاه
و ملتی، که زمین می خورد
نه از درد،
که از زندگی
و پرچمی که بیصدا می افتد
نه از وزش باد،
که به وحشت.
در جاده های بیروح،
نه ترانهای جاریست،
نه لبخندی بر شیشه های غبارگرفته شهر
و نه امیدی برای بودن
تنها قدمهایی،
که نمیدانند کجا بروند….
و نگاههایی،
که از آینهها میگریزند
و مردمانی که در برزخ تن، اسیرند
ناتوان،
نه از درد،
نه از شکست،
که از تکرار سقوط
و از بودن در هبوط
با روحی زخمی
و تنی بیمار
پرچمی بالا میرود،
اما خاک، هنوز پر از استخوان های بیصداست
و صدای عدالت،
همچنان زمین گیر…
مکتب ها
خالی از شور کودکان.
دانشگاهها،
غرق در سکوتی سنگین
و کتابها… چه غریبانه، خاک میخورند!
معلمی حزین
آخرین امید را دفن می کند
در آخرین صنف….
دیوارها
خون آرزوها را خشک کرده اند،
پنجره ها نور امید را پس زده اند.
و خانهها،
در سکوتی پر درد، فرو رفته اند
نقشهها،
چه ناجوانمردانه تغییر کردهاند.
زندگی عجوزه یی شده
بی روح،
بی عشق،
بی صدا…
قدم ها لرزان،
در صف فرار
در جستن پناه
و باز هم چه ناباورانه
دنبال نان….
پانزدهم اگست
زخم نیست،
حافظه است.
یادواره ای برای وطندار!
حاصل نابرابری
خشم است و بی اعتمادی
نتوان ساخت وطن را،
که هنوز!
جای صداقت، خالیست……