نوشته: فیاض بهرمان نجیمی

نخست از همه لازم است تا هویت قومی خویش را بشناسیم. ما اقوام پارسی زبانیم که نه از لحاظ فرهنگی و نه تاریخ کهن با افغان‌ها مشارکت داریم. حتا بده‌بستان‌های دو قوم خیلی جدید است، که بیشتر افغان‌ها از فرهنگ و زبان پارسی متحول شده‌اند نه برعکس.

ریشه‌ های تاریخی و فرهنگی ما خیلی ژرف در دل تاریخ است و تا دوران سنگ باستان می‌رسد. مردم ما فرزندان تمدن بزرگ باکتریا یا باختری با‌اندیشه زردشتی‌اند که بعد‌ها فرهنگ‌های تمدنی دیگر را به خود جذب نموده و تمدن‌های یونان ـ باختری، یونان ـ بودایی، بودایی و اسلام پارسی را به وجود آورده است.

هویت جعلی و تحمیلی کنونی نه پیشینه تاریخی دارد و نه هم با گذشته‌یی ما در پیونداست!

ما تاریخ فرهنگی و زبانی خود را داریم که باید زیر بزرگ مقوله «هژمونی فرهنگی پارسی» تعریف گردد.

می‌کوشم این هژمونی فرهنگی را که بار‌ها در باره آن نوشته و سخن رانده‌ام به گونه خیلی ساده توضیح کنم.

از منظر فلسفی و جامعه‌شناسی، مفهوم «هژمونی فرهنگی» با امر رهبری برای تأمین سلطه رابطه دارد و طرح مسأله «هژمونی فرهنگی پارسی» به معنای برگرداندن سلطه معنوی و قدرت فیزیکی [قدرت نرم و قدرت سخت] اقوام پارسی زبان به جغرافیای تاریخی‌شان که توسط افغانها/ پشتون‌ها اشغال شده است، می‌باشد.

هژمونی فرهنگی پارسی بدیلی است در برابر ناسیونالیسم تباری افغان/پشتون‌ها و کوشش‌های حاکمان پشتونتبار برای حفظ قدرت، سیطره و تسلط آن به کمک ‌ایدیولوژی همسان‌سازی (آسیمیلاسیون) افغانی در جامعه ناهمگون فرهنگی ـ قومی در درون جغرافیای به نام افغانستان.

حلقه‌های حاکم پشتونتبار به گونه عمدی و برنامه شده کوشیده‌اند بر کلیت‌ایده‌ها، باور‌ها، ارزش‌ها و در کل فرهنگ اکثریت مردم غیر افغان / پشتون، جهان بینی متأثر از جعل‌ها و افسانه‌ها را با الهام از‌ایدیولوژی برتری جویانه و نژادی پرستانه فاشیستی (آریایی) همچو هنجار تاریخی، سیاسی و فرهنگی بالای عموم مردم غیر پشتون بقبولانند.

به پایین کشیدن نظریه حاکم نیاز به تغییر پارادیم پارسی زبانانه در برابر هویت تحمیلی «افغان» در ظرف بزرگی به نام «افغانستان» دارد.

پایان سلطه حاکم فرهنگی و سیاسی افغان‌ها تنها از راه به چالش کشیدن آن بر محور زبان و فرهنگ پارسی ممکن است که در هر حال برای آینده همه اقوام غیر پشتون سودمند می‌باشد.

ر‌هایی از اسارت فرهنگی و سیاسی افغانی نیاز به بازنگری و بازتعریف تاریخ‌های دولتی دارد که در سراپای آن واقعیت تمدنی اقوام پارس شرقی باید جاگزین گردد.

وقتی روی اسناد اصلی تاریخی و نه جعلی مکث صورت گیرد، به مشکل می‌توان سندی یافت که جایگاهی تاریخی و پُرنقشی برای اقوام افغان/ پشتون قایل شود.

از همین رو حاکمان و‌ایدیولوگ‌های خادم پشتونتباری کوشیده‌اند عقده دیرینه حقارت‌شان را در جعل‌های تاریخی حل کنند.

لازم است تا اقوام پارسی زبان از یوغ اسارت سیاسی، فرهنگی و در کل‌ایدیولوژیک ولی جعلی افغانی / پشتونی ر‌ها ساخته شوند.

گام نخست عبارت از ر‌هایی فکری آموزش یافتگان پارسی زبان از جعلیات مبتذل تاریخی است.

برگشت به ارزش‌های فرهنگی ـ تاریخی پارسی به گونه مستقیم زمینه ساز ایجاد هویت مستقل خویش می‌گردد، که در دراز مدت راه را برای بالندگی اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و ایجاد حوزه بزرگ سیاسی فراهم می‌سازد.

از منظر روابط اجتماعی، هژمونی فرهنگی را می‌توان یک پراکسیس فکری مستمر و یک نظام ارزشی یکپارچه نامید، که باید زیر مجموعه‌ها و نگرش‌های مختلف فکری ـ عقیدتی را در چتر زبان و فرهنگ پارسی در درون خویش گرد آورد.

همه اقوام پارسی زبان به لحاظ مشترکات زبانی و ارزشی با وصف تفاوت‌های قومی، مذهبی، جغرافی و حتا دیدگاه‌های مختلف سیاسی زیر یک مجموعه‌ی بزرگ می‌توانند باهم در همزیستی مسالمت‌آمیز زندگی کنند ـ حتا سایر اقوام غیر پارسی نیز می‌توانند زیر این چتر بزرگ مکان آرام و بدون تبعیض برای‌شان پیدا نمایند.

تفاوت سلیقه‌ای یا حتا عقیدتی نباید مانع ایجاد اهداف مشترک یعنی اتحاد اقوام پارسی زبان به حیث یک قوم بزرگ شود.

البته رفتن به این راه دشوار‌گذار است، چون موانع هم در درون و هم در برون قوم مشترک وجود دارد!

ساختن یک برنامه جامع می‌تواند تمام نقاط ضعف و خلا‌های شناخته شده را پُر کند.

باید تجارب صد ساله پشتون‌ها برای بسیج در میان اقوام پراگنده و همیشه دشمن همدیگر را علیه خودشان به کار برد.

علت بقاء حاکمیت پشتون‌ها

استمرار حاکمیت پشتونی نتیجه سیطره هنجاری و ‌ایدیولوژیك آن به ویژه در ۱۰۰ سال اخیر بوده است.

سیطره و سلطه فرآیندی است كه در آن طبقه حاكم، جامعه را به شیوه‌ی ارزش‌های فكری خاص خودش هدایت و كنترل می‌كند. نظام‌های دودمانی افغانی/پشتونی و حتا پس از سقوط دودمان محمدزایی‌ها، شگرد‌ها، اخلاق و فکر حاکم را بدون کمترین دستکاری حفظ و ادامه داده‌اند.

از عامی تا خواص پشتونتباران بدون استثنا بدر حفظ قدرت و سیطره قومی‌شان بالای سایر اقوام، اجماع و وفاق کامل درون گروهی یا درون قومی داشته و خلاف آن را حتا نمی‌خواهند در خواب هم ببینند ـ نجیب الله قدرت را برای هم قومی‌هایش ر‌ها کرد و در پایان هم در فکر همکاری با طالبان ـ کشته شد. حامد کرزی خواست قدرت را تنها به همتبارش بدهد که جز اشرف غنی ـ باخته در انتخابات ـ کس دیگری را ندید.

غنی هم فرار کرد تا قدرت به جز از طالبان به دست اقوام دیگر نیفتد.

مطابق نمونه‌های زیاد تاریخی بار‌ها دیده شده که حتا اگر ساختار قدرت یكپارچه هم نبوده ولی برای حفظ آن، نوع اجماع مطلق میان پشتونتباران ـ حتا آن‌های که با زبان و فرهنگ پارسی پرورش یافته‌اند ـ وجود داشته است.

سایر گروه‌های تحت سلطه و ستم حاکمیت‌های پشتونتبار، خیلی هم «گله‌وار» پذیرفته‌اند که نقش دوم یا سوم داشته و کوشیده‌اند وفاداری‌شان را به آرمان‌ها و ارزش‌های قبیله‌ای زیر نام «افغان»، «افغانیت» و بقای افغانستان به حیث جغرافیای واحدحفظ کنند.

چرا یک نخبه غیر پشتون فراتر از افغانیت نرفته است ؟

برای من سال‌ها یک پرسش محوری وجود داشته که چرا با وجود اکثریت بودن و نیز شرایط مساعد در مقطع‌های مختلف تاریخی، بازهم پارسی زبانان نتوانستند ادعای فرد اول بودن در قدرت را داشته باشند و برای آن یک طرح یا یک فکر بکر ارایه نمایند.

دلیل آن ساده است ـ برای نخبگان اقوام پارسی، طرح مسأله حق تعیین سرنوشت هیچگاه دغدغه نبوده است! این وضعیت تا اکنون حتا در درون مقاومت نیز وجود دارد!

پاسخ به این پرسش دشوار نیست. استبداد قومی روح مبارزه طلبی در مسیر بازیافت هویت خودی و استقلالیت را در درون اقوام غیر پشتون نابوده ساخته است.

اکثریت مطلق نخبه‌های غیر پشتون به ویژه پارسی زبانان تاجیک و هزاره به شدت کانفرمیست‌های مصلحت جو و معامله گران تسلیم طلب بوده‌اند، که نه تنها جرأت اقدامی را نداشتند، بلکه خیلی می‌ترسیدند تا برچسپ ضد پشتونی نخورند.

در عدم درک از مفهوم كلیدی هژمونی فرهنگی پارسی امکان تسلیم طلبی همیشه وجود دارد!

اگر اقوام پارسی زبان فهم و درک درست از هژمونی فرهنگی و تاریخی‌شان می‌داشتند؛ اگر به هویت تمدنی و زبانی‌شان به حیث اقوام با پیشینه بزرگ تاریخی آگاهانه پی می‌بردند، آنگاه هم دارای حافظه تاریخی می‌بودند، هم عقب پشتونتباران اقتدا نمی‌کردند و هم «من» خود را می‌داشتند.

«رضایت مداری» پارسی زبانان در برابر سه نام «افغان»، «افغانیت» و «افغانستان» را باید تاحدی در درون تاریخ ۲۷۰ سال جستجو کرد.

از زمان احمدشاه ابدالی به بعد یک عده زیاد از دبیران و آموزگاران از جغرافیای ایران کنونی به دربار‌های درانی‌ها دعوت شدند، چون افغان/پشتون‌ها قوم بیسواد هم در عرصه اداری و هم مدیریت همچو طالبان کنونی بودند. اگر زبان پارسی از پشتونتباران دانش آموخته گرفته شود، با زبان قومی به گذشته خیلی دور از نظر زمانی پرتاب می‌شوند.

بخش بزرگ از باسوادان پارسی تبار وارداتی مردمان مزدبگیر و مطیع دربار بودند و نتوانستند چهره‌های سرشناس پارسی زبانی خودی را پرورش دهند. نه تنها مقاومتگران در بین آن‌ها وجود نداشت، بلکه وفادارترین سربازان و مدح سرایان در رکاب شاهان بودند. از میان دبیران مطیع کسی بیرون نشد تا رهرو بونصر مشکان و یا فردوسی شود!

در سوی دیگر در دامان نسل‌های دبیران، افغان‌های درباری زبان پارسی آموختند و با ادبیات پارسی درهم آمیختند.

شاعران و نویسندگان پارسی از میان آنها‌زاده شد، که برای پارسی زبانان اصیل به حیث همزبان «خودی» پذیرفته شدند.

استبداد هم هویت می‌زاید و هم هویت می‌زداید!

هویت زدایی همان بوده که از نظر فکری انسان‌ها را به «گله»‌های مطیع مبدل ساختند!

وقتی شبه نظریه ناسیونالیسم شبیه «ترکان جوان» توسط پشتون تباران پارسی‌نویس به مثل محمود طرزی به کابل وارد ساخته شد، بیشتر پارسی زبانان باسواد آن را به راحتی پذیرفتند، چون آنهابه قول گرامشی «فکر سلیم» برای کار روی هویت خویش نداشتند.

از زمان‌امیر حبیب الله، بردگی فرهنگی و آسیمیلاسیون قومی آغاز شد که در دهه ۱۹۳۰ به برنامه بزرگ با هدف اصلی هویت زدایی اقوام غیر افغان/پشتون مبدل گردید و تا امروز ادامه دارد.

گام نخست برای رهایی

باید تکرار کرد: زدودن سیطره فرهنگی ـ‌ایدیولوژیکی حاکم پشتونی تنها از طریق برگشت به هویت زبانی و فرهنگی پارسی و ایجاد نظریه «هژمونیک» آن میسر است.

مطابق آنتونیو گرامشی، نیل به هژمونی فرهنگی در دو مفهوم «جنگ موضعی» [سنگری] و جنگ «مانوری» قابل توضیح است.

اگر ساده‌تر توضیح کنم، مبارزه موضعی یا سنگری یعنی مبارزه فکری روشنگرانهِ فرهنگی نیرو‌های آگاه پارسی زبان می‌باشد که باید بر ضد فرهنگ حاکم افغانی به گونه بنیادین صورت گیرد. این مبارزه شامل ارزش‌های هویتی پارسی یعنی: رنگارنگی قومی زیر یک چتر زبان پارسی، عادات و سنت‌های مثبت تا خوراک، پوشاک و موسیقی مشترک را در بر می‌گیرد که نسبت به فرهنگ پشتونتباران متفاوت است.

چند تفاوت عمده را می‌توان درموجودیت فرهنگ تالورانس و همدگر فهمی در میان پارسی زبانان یافت که با فرهنگ خشونت و زورگویی قبیله‌ای در تضاد است؛ و یا ارزش اخلاقی دوستی در برابر نفرت و انتقام و پلورالیسم می‌باشد که در برابر استبداد و ده‌ها ارزش اخلاقی و فرهنگی دیگر که نمی‌توان آن‌ها را درین متن لیست کرد، قرار می‌گیرد.

این ارزش‌های ریشه در دل تاریخ پارسی تباری دارند و با تمدن باختری یا باکتریا گره می‌خورند. در درون ارزش‌های فرهنگی و تمدنی پارس شرقی هم پدیده دموکراسی را می‌توان پیگیری کرد [ مدنیت یونان‌ی-باختری]، هم تالورانس و همدگر فهمی را [ اوستایی]، هم عدم خشونت را [بودایی] و هم عرفانی [اسلام پارسی] ـ این‌ها همه وثیقه های‌اند برای کوتاه شدن راه به سوی مدرنیزاسیون!

هر تحولی نیازمند تدارك فرهنگی است!

  • فعالیت‌های روشنفكران و آموزش یافتگان آگاه ما به ویژه از میان نسل آگاه جوان [چه دینی یا غیر دینی] دارای نقش محوری در شکلدهی باور‌های هژمونیك پارسی و بردن آن به سوی مردم می‌باشد.
  • روشنفكران آگاه ما باید مسائل مهم تاریخی و ارزش‌های فرهنگی خویش را به زبان ساده و روزمره به مردم ارشاد نمایند و جغرافیای اتنیکی ـ زبانی خویش را به گونه روشن تعریف کنند.
  • نیاز است تا توده‌های مردم افسون زدایی شوند و بفهمنند که آن‌ها افغان نیستند، بلکه اقوام پارس‌های شرقی با تاریخ بزرگ برخاسته از دل تمدن بزرگ باختر یا باکتریا هستند. این فرهنگ و پسان‌ها زبان آن بزرگترین زبان تمدنی در جهان اسلام بوده و می‌باشد.
  • باید فرهنگ تن در دادن و «رضایت» نشان دادن به خواست قوم حاکم را از ذهن مردم پاک کرد و فرهنگ قومی و زبانی پارسی را به حیث ابزار با شکوه معنوی و هویتی جاگزین نمود.
  • در هم شكستاندن هژمونی حاکم صرف با ایجاد نظریه هژمونیک پارسی به حیث پیش شرط اصلی برای تولید آگاهی تا رسیدن به ر‌هایی مکمل ممکن است و بس.
  • این نظریه از درون تمام اقوام پارسی زبان با تعلقیت‌های مختلف مذهبی، جنسیتی، سنی می‌گذرد.
  • وظیفه و رسالت مهم باید تأسیس یک ائتلاف بزرگ پارسی زبانان برای آینده باشد.

در تفاوت با قدرت حاکم تک قومی که پیوسته کوشیده سلطه‌اش را از طریق كنترل اجبار و زور تأمین کند، هژمونی فرهنگی باید راه اجماع و وفاق برای پارسی زبانان را در پیش باید بگیرد.

سازمان سیاسی

برای من هژمونی در وهله نخست بحث سلطه نیست، بلکه باز کردن گفتمان جدید برای ایجاد سازکار درست مبارزه می‌باشد. این گفتمان باید در یک فرایند دوامدار دیالوگ و بحث و تفسیر‌های را شکل دهد که سبب ایجاد اجماع بر سر معانی و مفاهیم مشترک مطابق اصل اتفاق نظر باشد.

بذر تخم هژمونی فرهنگی پارسی و تبلیغ هویت پارسی‌یه حیث هویت مستقل تاریخی، فرهنگی و زبانی اکثریت اقوام در جغرافیای ساخته شده استعماری به گونه‌یی طبیعی فکر مقاومت را تقویت می‌کند؛ مرکز قدرت و استیلاگری افغان‌ها را به چالش می‌کشد و بالآخره ابزاری مختلف مدرن سیاسی را برای مقاومت به وجود می‌آورد.

گسترش طرح نظری هژمونی فرهنگی پارسی بدون یک نهاد هدفمند سیاسی ناممکن است!

این نهاد می‌تواند یک حزب سیاسی و یا هم فراحزبی به عنوان چتری که در برگیرنده ساختار‌های مختلف برای یک هدف روشن و بزرگ یعنی آگاهی دهی و آگاه‌سازی مردم از هویت اصلی‌شان باشد.

  • ر‌هایی و رستگاری پارسی زبانان تنها به دست خودشان است!
  • بدون هویت‌سازی قومی، قوم در مفهوم آنتروپولوژی سیاسی و مدرن پدید نمی‌شود!
  • کوشش حاکمان پشتونتبار چنان بوده است تا اقوام پارسی زبان را به گروه‌های گویا کوچک و محلی تقسیم کرده، تا هویت اصلی‌شان پاک و در درون قوم افغان/پشتون حل نمایند ـ [به مثل گجراتی‌ها یا بخش از پشه‌ای ها]
  • لازم است احیا کنیم!
  • هرگونه درنگ و جبن یک معنا دارد ـ تداوم اسارت و بردگی!
2 thoughts on “نکاتی پیرامون هژمونی فرهنگی پارسی”
  1. نجیمی گرامی درود،
    آیا امکان دارد که نوشته های شما به شکل گفتاری نشر شود؟
    برای کسانیکه پروبلم چشم دارند مانند من و نوشته های طویل را خوانده نمیتوانم، شنیدن آسان است.

    1. درود بر شما دوست عزیز،

      ممنون که نوشته های این سایت را میخوانید و حضور تان باعث دلگرمی نویسندگان و دست اندر کاران این تارنماست.
      ما تلاش داریم را در بخش های مختلف رسانه فعال تر باشیم ولی به دلیل اینکه تمام کار این نهاد رضاکارانه به پیش برده میشود با کمبود نیروی انسانی و فنی روبرو هستیم.
      خواسته شما را یادداشت کردیم و در راستای بر آورده شدنش تلاش خواهیم کرد.

      -سپاس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *