نوشته: احمد رشاد میرزاده

زبان ملی گرایی دولتی

اختلافات در مورد امکان یا هم عدم امکان به دست آوردن ملیت، برای یک کشور و حق انحصاری حقوق مربوط به هویت قومی اعقاب در یک رویکرد کمابیش آگاهانه‌ای بسیاری از ناظران انعکاس می‌یابد. ناظرانی در واقع میان دو موضوع افراطی درگیرند: از یک سو، روریکرد رایج در میان آمارگران، اقتصاد‌دانان، جغرافیا‌دانان و… که عادت به بررسی مشخصات بازیگران اقتصادی در سطوح کلان اجتماعی، یعنی دولت‌ها دارند، این‌ها آن دست ناظرانی‌اند که تنها هویت قابل بررسی و در نتیجه معتبر را هویت ثبت شده در اوراق هویت رسمی به شمار بیاورند. از سوی دیگر به نوعی هویت قومی واقعی اشاره می‌شود که مبنای آن گروه پیچیده‌ای از مشخصات، اعم از مشخصات انتسابی و اکتسابی به حساب می‌آوردند. از جمله این مشخصات می‌توان به زبان (مادری یا فرهنگی) که تعیین‌کننده‌ترین مشخصه به حساب می‌آید، اشاره کرد. اما تعدادی بسیار زیادی از سایر مشخصات فرهنگی نیز اینجا مطرح هستند. این رویکرد، رویکردی است که به صورت رایج در میان مردم‌شناسان، پژوهش گران می‌دانی، یا تحلیل گران ادبی دیده می‌شود، یعنی کسانی که تمایل بیشتری به سوراخ کردن دانه خشخاش دارند که چیزی به دور از منطق فزیکی بدون مایکروسکوب تمایل گرایی و وسواس است.

ناراحتی و پریشانی ناظران شتابزده، بخصوص گروهی از آنان که به رسانه‌های ارتباط جمعی تعلق دارند، به ویژه در سال‌های اخیر و در رابطه با رویداد‌های سیاسی افغانستان ظاهر شد چندان تمایلی در باره به کار بردن واژه قوم در مورد اکثریت اقوام دیگر نداشته‌اند یا هم ندارند. پرسش سخت در واقع آن است که چه نامی باید بر جماعت‌هایی که قرن‌ها در یک سرزمین زنده گی کرده‌اند، گذاشت؟ برخی‌ها آن‌ها را فلانی الاصل، قوم فلان، گروه فلان نام نهاده‌اند که در حقیقت هر کدام در نفس خود دارای ابهام و مشکل آفرینی‌های خاص خود را دارد، بعضی‌ها آن‌ها را تبار می‌خوانند؛ اصطلاح « تبار» امروزه برای تمام اقلیت‌هایی که فرهنگ متمایز از دولت محل سکونت خود دارند، رایج شده است. این فرهنگ متمایز که خاص یک جماعت قومی است ممکن است فرهنگ یک دولت همجوار نیز باشد. در نتیجه امروزه امر قومیت‌های که خود ساخته و بافته دولت‌شان هستند چطور می‌توانند تبار بیگانه یا تبار غیر متعلق به این سرزمین باشند و با فرهنگ یکجا زبان‌شان هم بیگانه باشد؟ اما نکته قابل توجه اینجاست که اصطلاحات از این ردیف بخصوص بحث تبار این امکان را می‌دهد که به ملیت ثبت شده در اوراق رسمی نوعی اولویت داده شود و ملیت فرهنگی و قلبی به صورتی فرعی و حاشیه‌ایی ذکر شود. به این ترتیب به جای اولویت دادن به قومیت اصیل نیاکانی، تعلق به دولت‌ها که مرز‌های آن‌ها در چارچوب اتحاد‌های موقت، دایما در تغییر‌اند، در رده اول قرار می‌گیرد. با این عمل، شهروندی در مقابل هرگونه هویت دیگری اولویت می‌یاید. بنابراین، وفاداری به دولت حاکم است که همواره مورد احترام قرار دارد و در کنار آن استناد به سایر وفاداری‌های ممکن، مختلف و در اقلیت، که ممکن است سبب بی‌نظمی شوند، با احتیاط لازم برخورد آهسته آهسته اما دقیق صورت می‌گیرد، چیزی که در بیست سال اخیر و این روز‌ها در کشور شاهد آن حداقل بوده‌ایم. برای بررسی بیشتر این نکته توجه چشم مطالعه شما را به دو نکته زیر معطوف می‌کنم.

در بیان واقعیت‌های انسانی و بازیگران این درام قومی، از زبان‌های به منش یکی تلخ و منش دیگری شیرین ولی کاملاً قراردادی استفاده می‌شود که خود در چارچوب یک زبان رایج است ولی نه سرتاسری که بخواهد تبدیل به زبانی با پهنای درونمای ملیت‌سازی جور در بیاید. زبان که منافع گروه‌های مشخص را مدنظر قرار دهد، زبانی که تاریخ‌اش و طرز تکلمش به لحاظ جامعه شناختی به زبان دیگری که قوی‌تر ظاهرشده است در برهه‌های تاریخ بر می‌گردد. در حالی که می‌توان این ادعا را به دور از قدسیت این زبان کرد که در پشت این زبان ساده و سربسته، زبانی که از خودبیگانگی‌ها ظاهری قابل پذیرش می‌دهد، یک ایدولوژی غالب نهفته است که هدف اصلی آن ارزش دادن به دولت مشخص ملی (به بیان خودی یک قوم مشخص دولت افغانی/پشتونی) در برابر هر گروه یا جنبش مخالفی است. البته گاه به ندرت نیز ممکن است با ایدولوژی‌های جایگزین رو به رو باشیم، چه به صورت خاص گرایی‌های قومی حاد و چه به صورت ملی گرایی‌های متقلب قاطعانه. به هر حال با توجیه‌هایی بسیار متقاوت در فرایند‌های ملیتی گوناگون دولت‌هایی‌زاده می‌شوند که چه یکپارچه و چه ترکیبی، چه دارای ریشه تاریخی چند قرنی و چه نوپا، بدل به تنها موجودیت‌های به رسمت شناخته شده در حقوق بین‌الملل شده و به تنهایی به نام ملت های‌شان سخن می‌گویند و همین ملت‌ها هستند که پس از استقرار و رسمیت یافتن به تنها داوران در مورد پذیرش اعضای جدید در جمع خود تبدیل می‌شوند و در موضع‌گیری‌های خود در اهدای صفت‌های قومی، زبانی، سمتی، مذهبی و حتی ملت به هر جمعیت انسانی جدید یا از قبل موجود به شدت سخت‌گیری نشان می‌دهند. دلیل اصلی این امر در آن است که امروزه در کشورما بخش‌های مختلف ساحات جغرافیایی فزیکی یا فرهنگی به بخشی از یک قوم، زبان و فرهنگ مختلف تعلق دارد. بنابراین تشکیل هویت جدید به معنی از دست رفتن و از بین بردن بخشی از خاک فرهنگی و جفرافیایی هویتی،هویت موجود دیگر است. اما این نکته را نباید فراموش کرد که، قضیه در جغرافیای بنامم افغانستان متفاوت بوده در قدم‌های نخست این دولت‌های شوونیستی افغانی/پشتونی بودند که تحمیل خط به خط هویتی، زبانی، فرهنگی، تحصیلی، رسانه‌ایی و حتا تاریخ گواه تحمیل‌های مذهبی یا هم شکنجه‌های مذهبی، نیز بوده است. پس باید قبول کرد که در شستوشویی هویتی و هویت زدایی از اقوام دیگر بیشتر دولت‌های مستبد و ظالم افغانی/پشتونی، دخیل بوده است تا ملت یا همان شهروند که بعد به این نام دست پیدا کرده‌اند. بحث روی این نکته تمرکز پیدا می‌کند که تحمیل‌های دولتی باعث سازش و ساختار هویت جعلی مانند افغان گردیده است. شایان ذکر است که زجزخوانی‌های استادان، پژوهش گران داخلی و یک اندازه خارجی، خبرنگاران، رسانه‌ها، سیاستمداران و سیاست زده‌گان، شعرای ناآگاه، و القصه هذا نیز نقش مخرب در ذهنیت‌سازی‌های شهروندان کشور برای قبول هویت تحمیلی، داشته است. سرانجام باید به این نکته اشاره کرد که رویداد‌های پسین در سال‌های اخیر نشان دادند که تا چه اندازه هویت زدایی‌ها ادامه دارد و در عین حال باید یادآوری نمود که مبارزات گروه تحت تبعیض وتعصب از راه قلم و سواد نشان داد که این‌ها هویت های‌اند که نمی‌توان نام جدید بر آن‌ها گذاشت زیرا موجودیت آن‌ها قرن هاست مورد تأیید است و قرون دیگر نیز چه در صفحات تاریخ یا هم در رویداد‌های سیاسی، علمی، هنری، شعری و ادبی نیز وجود خواهد داشت. این ملی گرایی‌های دولتی همواره باعث از هم پاشیده شدن شیرازه چند فرهنگی چند قومی و زبانی بودن شهروندان داخل کشور شده و با سیاست وحدت ملی گرده سواری فراوانی را بر عام و خاص اقوام دیگر بخصوص پارسی زبان‌ها نموده‌اند. شاید این صحبت‌ها به مشام بعضی‌ها خوش نخورد اما حقیقت این است که آن‌ها دانه پاشیده‌اند که کبوتر سفید بیا بخور که افغان شوی و این کبوتر سفید اما ناآگاه خورد و تبدیل به مدافع افغان و افغانیزیم شد. بلی کبوتر با هویت خود کبوتر بودن خود را نیز باخت امروز شاید در دنیا به چشم یک زاغ وی را مورد رفتار خود قرار بدهند. سیاست زبان دولت ملی همواره چوب نرمی بوده که پیکر پارسی و پارسی تباری را پخته تکانی نموده و در صدد به آتش کشاندن همان پنبه‌های باقی مانده هویت پارسی نیز می‌باشد.

ملی گرایی‌های قومی اعتراض‌آمیز

دولت‌های تمامیت خواه موجود با به انحصار در آوردن مفهوم ملی گرایی حاکم (و با اعمال ملت گرایی قومی) نتوانسته‌اند سبب فراموش شدن نوع دیگری از ملی گرایی یعنی ملی گرایی اعتراض‌آمیز و مطالبه‌گر شوند. جمعیت‌هایی که بنابر مورد گاه آن‌ها را ملی و گاه قومی مینامند در پی بدست آوردن همان هویت و حق مسلم خود هستند که این حق طبیعی و سالم و بدون منازعه آن‌ها به شمار می‌رود. ملی گرایی نوع نخست که خود را ملی می‌دانند ماهیتی احتیاطی و ماحفظه کارانه دارند و مطابق پلان خود به پیش رایی‌اند و با نشان دادن خود در موضع دفاعی، رقبای خود را مهاجم، پرخاشگر و تروریست معرفی می‌کنند، در حالی که خشونت تروریسم دولتی امکانات بیشتری برای پنهان ماندن و گریز از مجازات را دارند و نمونه آن را شاهد بوده‌ایم و هستیم. در برابر اوج‌گیری قدرت جنبش‌های گوناگون نوزاگرا، خودمختار و هویت طلب، و غیره موجود همواره دو استدلال را این دولت حاکم مطرح می‌کند.

نخست آنکه جنبش‌های اعتراض‌آمیز بنابر تعریف ضد ملی هستند زیرا این جنبش‌ها سبب انشعاب و کاهش پهنه ملت‌های واقعی یا ملت‌های ساخته شده می‌شوند که در قالب دولت‌های رسمیت یافته با مشروعیت یا بدون مشروعیت‌ایستاده‌اند. دوم اینکه جماعت‌های انسانی نظیر این دست اصولاً برای دولت حاکم شایسته زعامت تلقی نمی‌شوند چیزِی که تبعیض آشکار به لحاظ انسانی و اسلامی می‌باشد. بنابراین چنین اقوامی صرفاً نوعی جنبش‌های محلی یا منطقه‌ای شمرده می‌شوند که فقط به اندازه‌ای خیلی کوچک نه به عنوان یک قوم بزرگ تلقی شده و حقی برای‌شان داده نمی‌شود بلکه برعکس تحمیل‌های گوناگون هم بالای آن‌ها واقع شده و می‌شود که این طرز برخورد خود سلاح ایدولوژیکی است که توسط آن به تحمیل خود و ادغام دیگران زیر چتر همگون بنابر تعاریف خود‌شان می‌باشد، اما پرسش سخت اینجاست که سبد پر از میوه‌های گوناگون شیرین و ترش را چطور می‌توان یکدست همه را زردآلو تلقی کرد و هم به پوست ان، هم به مغز آن یک تنه ادعای زردآلو بودن کرد. در حالیکه مغز (هسته) انگور که خوردنی نیست و مزه زردآلو را هم ندارد و رنگش هم لعل گونه و زرد، زردآلو نیست. بلکه خود انگوراست و شیره آن نیز از نوع انگورابه است نه شیره‌ی زردآلو. پس هر نوع خاص گرایی قومی که مطالبه‌ای انحصاری دارند این امکان را بیشتر می‌سازد که دولت‌های رقیب یا افکار عمومی را در باره انحصارگرایی خود قانع ساخته نتوانند؛ یا حتی پس از بدست آوردن کرسی دولت، قادر به حفظ وحدت خویش نباشد. نبود پشتیبانی مردمی یا تشتت و تفرقه شدید در جبهه خاص گرایی ممکن است در مواردی پروژه خود ساخته ملی‌شان را به خطر جدی بیندازد و حتی کشور را به قهقرایی جدایی و تجزیه توام با خشونت پرتاب کند. بنابر این در حقیقت این یک ملی گرایی واقعی بوده نمی‌تواند بلکه نام دیگر آن همانند مثال جنبش آزادی خواهی ایتوپیایی قبیله گرایی خاص است که دولت را به نابودی کشیده و تا جایی پیش رفت کرده که حتی دخالت جهانی هم نتوانست و این طور معلوم می‌شود که نخواهد توانست وضعیت را بهبود ببخشد. پس روی این اساس در سیاست ملی گرایی دولتی، آن تعداد ملی گرا‌های اعتراض‌آمیز ضد این دولت جعلی، جای خوشی نخواهند داشت. مگر اینکه به یک هویت واحد برنگردند یا هم بهتر است بگویم تا اینکه در محور هویت واحد جمع نشوند. آن هویت واحد، کدام هویت پنهانی، نوزا، یا هم ساخته شده جعلی نیست بلکه تمدنی، تاریخی، علمی و فرهنگی است که همان زبان فارسی و هویت فارسی می‌باشد چراکه این زبان، هویت و زبان مشترک میان تمام اقوام معترض ضد قبیله گرایی، قوم گرایی گروه حاکم، می‌باشد.

جمع‌بندی گفته‌های این نبشته را با ذکر مثالی از رهبران مارکسیست، لیننیست خاتمه می‌بخشم. جزم گرایی مارکسیست- لنینیست‌ها در زمانیکه قدرت کامل را به دست داشتند و به مثابه یک کالبد عقیدتی سخت و مدعی انسجام، عمل می‌کردند، دو‌اتهام بزرگ را بر خود همیشه می‌دیدند و می‌توان بر آن‌ها صادق دانست. این‌اتهامات که هردو انحرافات ایدولوژیک در زمینه «مسله ملی» به حساب می‌آمدند و در تضاد‌های کامل با یکدیگر قرار می‌گرفتند، عبارت بودند از: «شوونیسم» از یک طرف و «ملی گرایی بورژوایی» از طرف دیگر. ‌اتهام نخست عمدتاً نثار روس‌ها و چینی‌ها می‌گردید که ادعا می‌شد هوادار روسیه بزرگ یا چین بزرگ بودند. در حالی که‌اتهام دوم ممکن بود بر اعضای هر یک از ملیت‌های دیگر وارد شود. منطق این طرز تلقی را می‌توان در عبارتی از ماءو تسه تونگ که به کرات نقل شده است یافت. ماءو می‌گفت: « اضمحلال طبقات به دنبال خود اضمحلال دولت‌ها و سرانجام اضمحلال ملت‌ها را خواهد داشت و این امر در سراسر جهان صادق است. » شما ( این بحث را در سطح یک کشور و مردمی چند فرهنگی کمی به‌اندیشه خود جا داده در مورد تحلیل کنید با در نظرداشت واقعیت‌ها روز که رخ داده و رخ می‌دهد). حقیقت امر این است که؛ روی هم رفته تمامی با هر نام و نشان، از هر آدرس بزرگ و کوچک که وارد مبارزه قلمی یا هم مسلحانه با شوونیست‌های افغانی/پشتونی، شوید باز هم برچسب را برای‌تان از جای تدارک دیده و نثار، پیشانی حرکت‌تان خواهند نمود. اما تنها هویتی که خواسته و ناخواسته ذایقه فلفل‌های تازه و تند، اما سبز را همیشه برای آن‌ها زنده نگهداشته و خواهد داشت همان هویت پارسی و پارسی تباری است. پس چنگی از جنس کوروش کبیر به تفنگ پارسی بزنید و راه‌تان را با هویت سیاسی پارسی از این همه جعل و فریب هویتی، جدا ساخته و حاکم سرنوشت خود باشید و بنام خود سیاست کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *