نوشته: فیاض بهرمان نجیمی

[این نبشته در ظاهر چیز نو ندارد و تکرار مسایل گذشته است. اما وقتی مسایل  بر بستر یک استراتیژی دیده شود، می توان روایت جدید از آن به دست آورد.]

-۱-

در تاریخ سرزمین ساخته شده‌ی پسا ۱۸۸۰ به نام افغانستان، طالبان یگانه حرکت خالص پشتونی-دینی است، که دوباره توسط استخبارات آمریکا و متحدان آن بالای غیر پشتون‌ها حاکم ساخته شده اند.

طالبان پیش از این که بیانگر جامعه افغانی متأثر از فرهنگ پارسی باشند، بطور خالص حامل تفکر سنتی روستایی قبایل در دو سوی مرز اند – پشتونستان بزرگ! طالبان در هر دو دوره چیره‌گی بر کابل و شمال حامل تفکر، فرهنگ، سنت و خواست های عمیق اکثریت مطلق قبیله های پشتون هستند.

در هر دو دوره، «قدرت» را به کمک زبان افغانی (پشتو) بگونه‌ي خالص «افغانیزه» ساختند. در هر دو دوره، بزرگان قوم های تاجیک، هزاره و ازبک را خیلی تحقیرآمیز از قدرت رانده و در برابر آنها از انواع تبعیض با شیوه های فاشیستی استفاده نمودند.

زبان افغانی (پشتو) ابزار اساسی قدرت طالبان است که از نظریه فاشیستی محمد گل مهمند الهام می گیرد. دین به حیث روپوش ابزاری و چماق برای سرکوب سایر قوم ها مورد استفاده قرار میگیرد.

در عین حال به کمک تبلیغات گسترده‌ي دینی  حتی فضای عمومی مردم دین باور غیر افغان/پشتون را نیز افسون زده ساخته اند.

-۲ـ

تفاوت طالبان افغان (پشتون) با سایر حاکمان افغان در این است، که طالبان با فرهنگ روستا های قبیله های پشتونی رابطه مستقیم دارند و حامل خواست آنها یعنی نو ستیزی میباشند. حاکمان پیشین افغان (پشتون) در زیر تاثیر فرهنگ پارسی، در ایجاد ارتباط با هم‌قبیله های شان در هر دو سوی مرز ناکام بودند. بیشترین قبیله‌ ها در محل خود شان به پشتو سخن می زنند و زبان حاکمان پیشین خودی در کابل برای شان بیگانه بود.

نوشتن تاریخ جعلی در زیر نظر مشاوران آلمان نازی، حاکمان کابل را بکلی از ریشه‌ی آنها برید.

تبدیل روایت قوم سامی به آریایی چنگی به دل افغان های سنتی حوزه خیبر پشتونخوای بزرگ نزد، برعکس نظریه نژاد پرستانه آریایی – افغانی  زمینه ساز آسیمیلاسیون و قوم کشی در برابر غیر پشتون‌ها شد. با وجود تلاش ها به هدف زدایش هویت‌‌های فرهنگی و تاریخی اقوام دیگر بازهم غیر افغان ها بیشترین مدافعان مدرنیزاسیون بودند، در حالی که جایگاه  افغان ها در این موضوع بسیار کوچک است.

بخشی از شکست حاکمیت های افغان‌تبار در درون جامعه خود آنها نهفته است، که به شدت محافظه کار و ضد نوگرایی اند. همیشه  روستا های سنتی  افغان (پشتون)  در برابر حاکمیت مرکزی قومی آنها بوده است! بنابرین هیچ قبیله افغان را نمی توان سراغ کرد که از ترقی و مدرنیزاسیون حمایت کرده باشند.

-۳-

پشتونیسم یا افغانیسم در اصل یک نظریه راسیستی و فاشیستی دولتی بوده است که به کمک زبان پشتو آغاز گردید و اما بعد از یک دهه شکست خورد، چون زبان افغانی ناکارآ است و در برابر دانش جدید ناتوان. حاکمان افغان به گونه خیلی نظام‌مند کوشیدند تا به کمک زبان پارسی میان پشتونیسم و افغانیسم مرز دروغین بکشند. به عبارت دیگر ملت «افغان» را مقوله جدید ملی قلمداد کنند، که گویا شامل پشتون ها ـ اینجا به یکباره افغان از پشتون جدا ساخته می شود ـ، تاجیک‌ها، هزاره‌ها، ازبیک‌ها و… می شوند. این موضوع را در درون جامعه‌ی بیسواد آنزمان به شیوه گوبلزی آنقدر به کرات تبلیغ کردند که دیری نگذشته اکثریت اقوام غیر افغان به درستی آن باور پیدا کردند.

از دهه ۱۹۵۰ تخم افغانیسم در حوزه غیر افغانی به ثمر نشست و فرآیند آسیمیلاسیون آغاز گردید. جالب اینست که برنامه افغانیسم فاشیستی در خاستگاه اصلی اش در میان کوه های سلیمان بیگانه باقی ماند، چون افغان (پشتون) های محلی از درک برنامه تغییر هویت دیگر اقوام بی خبر بودند. به همین خاطر میان افغان های پارسی نویس در اطراف قدرت مرکزی و آنهایی که در درون قبایل در روستا ها زندگی می کردند، شگاف به وجود آمد. نوعی از بیگانگی فرهنگی و هویتی میان افغان های که در محیط پارسی زبانان پرورش یافته بودند با هم‌ریشه های شان در مناطق قبایلی گسترده بود.

ارچند افغان های پارسی نویس به ایدیولوژی افغانیسم با رشته های قومی بر اساس تیره، عشیره و قبیله باور داشتند و آن را حفظ می نمودند اما رابطه آنها با همتباران قطع شده بود. ایدیولوژی افغانیسم در تناقض قرار داشت، در یکسو افغانیست ها زبان اصلی شان را بلد نبودند و در سوی دیگر برای ایجاد افغانستان بزرگ و الحاق سرزمین های از دست رفته نعره پشتونستان آزاد را سر می دادند.

خاطرات ژنرال ایوب خان، حاکم  افغان (پشتون‌تبار) پاکستانی در مورد یکی از حامیان پشتونستان بزرگ یعنی محمد نعیم پسر عموی شاه افغانستان جالب است. او در خاطراتش با این محتوا نوشته است: هنگامیکه در اوج بحران سیاسی میان پاکستان و افغانستان برای بار نخست، با محمد نعیم برادر و نماینده فوق العاده نخست وزیر محمد داوود به میانجی‌گری شاهِ ایران در دهه ۱۹۵۰ ملاقات نمود، صحبتش را به زبان پشتو نمود.  او با آن کارش خواسته بود به محمد نعیم داعیه دار افغانیت یا پشتونیت و افغانیسم نشان بدهد که باید زبان قبیله اش را درست بلد باشد. سردمداران افغان (پشتون)  همه ـ سوای از نورمحمد تره‌کی، ملا عمر و هیبت الله ـ بیشترینه به پارسی سخن رانده اند!

-۴-

طالبان 2.0 یگانه حرکت خالص افغانی (پشتونی) است که برنامه افغانستان (پشتونستان) بزرگ را دارد. طالبان مطابق برنامه های استخبارات بزرگ عمل می کند. نفوذ ISI ، CIA و MI6 بالای طالبان همیشه سایه افگنده است.

CIA پایه اساسی «دولت پنهان» یا deep state آمریکا است، که بخش دیگر آن را وزارت دفاع و نهاد های سرمایه مالی آمریکا تشکیل می دهند. دولت «پنهان آمریکا» در واقع ممثل قدرت اصلی در آن کشور میباشد. آن دولت همیشه برنامه های استراتیژیک را رهبری می کند ـ تصادفی نیست که دونالد ترامپ علیه آن قرار داشت ولی در پایان در برابر آن شکست خورد.

در دوران جو بایدن، رییس CIA عضو کابینه شد و بیشتر سیاست های بزرگ آمریکا توسط آن سازمان و به رهبری ویلیامز برنز، یکی از دیپلومات های ورزیده و نظریه پرداز آمریکایی، رهبری می شود.

هم زلمی خلیلزاد و هم اشرف غنی سالهای زیاد در خدمت نهاد های «دولت پنهان» آمریکا قرار داشته اند. تمام فعالیت های خلیلزاد و اشرف غنی در دهه ۱۹۸۰ متمرکز به زمینه سازی برای تقویت پشتونیسم در برابر دولت چپ بین القومی حزب دموکراتیک خلق بود.

نباید فراموش کرد که استراتیژی آمریکایی مدیریت افغان ها  در آغاز دهه ۱۹۷۰ شکل گرفت. آن زمان یک تیم متشکل از نظامیان آمریکایی با تجارب جنگ ویتنام به مناطق قبایلی پاکستان جابجا شدند، که بعد ها حرکت های مجاهدین را نخست علیه دولت محمد داوود و بعد حاکمیت حزب دموکراتیک خلق سازماندهی کردند. بیشترین تمرکز آنها به چهره های اسلامگرای افغان (پشتون) ها به مثل گلب‌الدین حکمتیار و مولوی خالص بود.  جمعیت اسلامی را برای فریب تاجیک ها حمایت می کردند. از آنزمان حلقه ای از چهره های افغان (پشتون) را در خدمت گرفتند که یکی از آنها حامد کرزی بود.

استراتیژی در چند مرحله از سقوط دولت چپی تا اشغال کابل توسط گروه های مجاهدین و سپس جنگ های داخلی تا به قدرت رسیدن طالبان 1.0 ادامه یافت. طالبان در دوره اول نتوانسته بودند که برنامه اشغال برای پشتون‌سازی را عملی سازند، زیرا مانع آنها فرمانده احمد شاه مسعود بود. احمدشاه مسعود نمیدانست که عقب طالبان یک استراتیژی آمریکایی – بریتانیایی قرار دارد، که هدف آن ایجاد افغانستان یا پشتونستان بزرگ است.  ارچند احمدشاه مسعود در صحبت های خصوصی به پارسی تباری ارج می گذاشت و عامل توطئه بین المللی برای نابودی اش  هم تعلق تباری گردید، اما هیچگاه نخواست مقاومت اول را محتوای پارسی هویتی بدهد. همان مسأله باعث شد، که تاجیکان در فردای پس از بُن ۲۰۰۱ به گونه‌ی خزنده تضعیف و از میدان قدرت سیاسی حذف شوند.

-۵-

سقوط طالبان و  کنفرانس بُن آغاز پایان قدرت غیر پشتون ها بود، که خیلی ظریف و استراتیژیک آغاز گردید. رهبری آن برنامه را خلیلزاد، اشرف غنی و دیگر افغان تبار ها به کمک ایالات متحده آمریکا عملی کردند. جابجایی حامد کرزی به جای ستار سیرت نقطه آغازین برنامه بزرگ پشتون‌سازی بود.

به قول الیور روا خاور شناس فرانسوی، کرزی در سه سال اول وظیفه داشت تا رهبران و فرماندهان نظامی سابق تاجیک، هزاره و ازبیک را به طریق آمریکایی «قمچین و ویسکی» تضعیف نماید. بخش بزرگ از آن «رهبران»، آدم های کم سواد از نظر سیاسی بودند و به شدت فساد پذیر. آنها در دو دهه حاکمیت افغانی (پشتونی) مصروف فساد شدند؛ سرمایه اندوختند و مردم خویش را فریب دادند. استراتیژیست ها در تمام آن مدت مصروف شناخت مناطق غیر پشتون و نقاط آسیب پذیر آن ها گردیدند. بطور نمونه آلمان در مدت ۲۰سال نقشه مکمل اقوام و روستا های شمال جغرافیای به نام افغانستان را تنظیم نمود. با نقاط ضعف هر فرمانده آشنا شد. حتا آنهایی که در دوران شوروی برای اسلام می جنگیدند، در دوران حضور آمریکایی ها با ویسکی و ویاگرا مصروف ساخته شدند.

هزاران مدرسه دینی در مناطق غیر پشتون در شمال ایجاد شد و نسل جوان برای برنامه بزرگ استراتیژیک مغز شویی گردید. بدین گونه جامعه‌ی غیر پشتون تا پیش از رسیدن طالبان به گونه نظام‌مند سلفی و دیوبندی ساخته شد. اینها زمینه‌بخش برنامه رشد طالبانیسم و رادیکالیسم بود که حالا زیر نام اسلامیسم ولی در اصل برنامه پشتونیسم تطبیق می گردد.

-۶-

در دو دهه جمهوریت ثابت شد که غیر پشتون ها فاقد شخصیت های سیاسی کاریزماتیک و با برنامه می باشند. سه شاخصه مهم غیر پشتونها به ویژه تاجیک‌ها عبارت بود از: فساد، حرافی و قربانی دادن برای بقای حاکمیت افغان (پشتون) ها. جایگاه تاجیک‌ها در آموزش در عرصه‌ی دانش مدرن در عقب افغانها، هزاره‌ها و ازبیک‌ها قرار داشت. در زمان حضورم در کابل کمتر جوان تاجیک را می دیدم که در رشته های دانش فنآوری و یا دانش پایه درس خوانده باشد. بیشتر علاقه به شرعیات، حقوق و سیاست داشتند. برعکس، افغانها در هر عرصه کارشناس های زیاد با مدارک تحصیلی از دانشگاه های خارجی داشتند. این در واقع مرگ معنوی یک قوم بزرگ پارسی تبار دارای پیشینه‌ی تمدنی بود!

از سوی دیگر در دوره دموکراسی جعلی جمهوریت، آمریکایی‌ها تمام تلاش شان را برای پشتونیزه سازی حاکمیت، حفظ و تقویت آن متمرکز نموده بودند. در هر دوره انتخابات مزخرف و افتضاح آمیز از کاندیدای پشتون حمایت کردند و در برابر تبعیض قومی چشم بستند و چهره های تاثیر گذار قومی غیر پشتون را به گونه نظام‌مند حذف فیزیکی نمودند.

یک نسل جوان به شدت ناسیونالیست پشتونی در دوره کرزی و به ویژه اشرف غنی با نظریه ایجاد «لوی افغانستان» تربیه شد. آنها در قدرت نقش ایفا کردند و اکنون ستون فقرات حاکمیت طالبان را تشکیل می دهند.

تمام دوران بیست ساله حاکمیت تحت قیمومیت آمریکا را می توان دوران سمت دهی قدرت به سوی یک دست سازی برای قوم افغان (پشتون) نامید، که در ۱۵ آگست یعنی پس از سپردن قدرت به طالبان، هم از نظر شکل و هم محتوا داخل یک مرحله جدید یعنی پشتونیزه سازی محض گردید.

-۷-

مذاکرات دوحه برپایه همین استراتیژی مدیریت شد.

توافقات دوحه یک فریبِ بزرگ و روکشی در مسیر استراتیژی بزرگ ایجاد دولت افغانی/پشتونی بود. نقش ها چنین بازی شد، که اشرف غنی فرار کند؛ ایالات متحده با وجود حضور سنگین نظامی، زیر نام تخلیه، بگذارد در کابل بی نظمی ایجاد شود. کرزی و عبدالله  کمر به مدیریت طالبان در داخل بستند و خارج نشدند. اشغال ارگ به وسیله فرماندهان غیر افغان، یک بازی سنجیده شده به هدف پیشگیری از مقاومت غیر پشتونها بود. رهبران خود خوانده تاجیک، هزاره و ازبیک در درون این استراتیژی به گونه سیستماتیک به فساد آلوده شده و از آنها شیران بدون یال ساختند. در آخر پاکستان آنها را به اسلام آباد برد تا ببیند چه برنامه برای آینده دارند، که نداشتند.

درین استراتیژی هم به درجه اول پاکستان را فریب دادند، هم روسیه، هم چین و هم ایران را. پاکستان به اساس برنامه کهنه‌ی سده گذشته عمق استراتیژیک، فریب خورد و چین در فریب پاکستان غرق شده است. همینطور روسیه را از طریق کابلوف فریب دادند و ایران به امید روسیه فریب خورد.

طالبان 2.0 برعکس دور اول کابل و تمام افغانستان را تسخیر و حاکمیت سُچه پشتونی ایجاد کردند و پیش از اسلامگرایی به پشتونیسم توجه دارند. روایت‌های طالبان در مناطق پشتون نشین جذبه بزرگ ایجاد کرده است. ملی گرا های پشتون آنسوی مرز که نظریه حاکمیت پشتونی را تبلیغ می کردند به یکباره با یک متحد متعهد طالبانی مواجه شدند.

رسانه های تصویری و مجازی کابل از پیروزی پشتونیسم افسانه سازی را آغاز نمودند و حس وحدت را گسترش داده و میدهند. افغان پشتون های افغانستانی در ظاهر سکوت کرده و یا از طالبان حمایت می کنند. این ها بخشی از یک استراتیژی بزرگی است که امریکا به کمک هند عملی می سازد.

و در این میان برنامه چین برای استفاده از خاک پاکستان رو به شکست است. طالبان کشور پشتونستان بزرگ را ایجاد می کنند که نفع هند در آن بیشتر است، تصادفی نیست که هند با طالبان روابط نزدیک ایجاد کرده است. هند همچنان بر پایه ایجاد بلوچستان، ایران را فریب می دهد که از بندر چاه بهار استفاده استراتیژیک به نفع بلوچستان بزرگ می نماید.

این اتحاد هند و آمریکا در برابر برنامه «یک راه و یک کمربند» چین و همچنان برنامه شمال جنوب روسیه قرار دارد.  تغییر بزرگی در جغرافیای منطقه به مشاهده می رسد، که پاکستان را دستپاچه نموده و آن کشور را آبستن تجزیه ساخته است.

-۸-

در جغرافیای به نام افغانستان، شخصیت های فاسد تاجیک، هزاره و ازبیک به جز از حفظ سرمایه های شان به داخل بر نمی گردند. همزمان روسیه ضعیف شده است و دیر یا زود آسیای میانه را به سود بنیادگرایی از دست خواهد داد.

تاجیک‌ها، هزاره‌ها و ترکتباران در وضعیت نابودی فیزیکی قرار دارند که زمین های آنها به نفع پشتون های آنسوی مرز با زور اشغال می شود. که بخشی از این مردم را، یا به آسیای میانه و یا هم به ایران فراری خواهد ساخت.

ایجاد «پشتونستان بزرگ» دارای دسترسی به دریا سبب می شود که آمریکا به منطقه برگردد، زیرا زمین در زیر پایش در کشور های عربی سست می شود، اما پشتونها به حیث سربازان اجیر به راحتی می‌توانند مجری برنامه های استراتیژیک آنها شوند.

 

-۹-

طالبان 2.0 با طالبان 1.0 تفاوت زیاد دارد. نسلی از میان طالبان ظهور کرده است، که پیوند بسیار تنگاتنگ با قبایل آنسوی مرز با پاکستان دارند. بخش از آنها به حیث اجیران آمریکایی در زندان های گونتانامو و بگرام مغز شویی شده اند و بخش دیگر آن در پاکستان با مناسبات قومی آشنایی پیدا کرده اند.  اینها فعالیت های شان را نه در حوزه افغان (پشتون) نشین در داخل جغرافیای به نام افغانستان در هر روستا، هر منطقه و شهری بلکه در مناطق قبایلی پاکستان نیز متمرکز ساخته و گسترش داده اند.

اکنون طالبان یک اسم خاص با برای غاصبان قدرت در کابل نیست، بلکه یک اسم عام  با مسما برای تمام افغان (پشتون) ها در حوزه افغانستان تاریخی گذشته یعنی اطراف کوه های سلیمان تا مناطق اشغالی شمال می باشند.

با این نام، سوای از این که افغان (پشتون) پارسی گوی است یا پشتو زبان به گونه همسان حس همسویی، همنوایی ، عاطفی و حمایتی دارد. یک بخش از افغانی های پارسی گوی که مخالفت نرم با طالبان می کنند، در واقع یک هدف را دنبال می کنند و آن عبارت از تحمیق غیر پشتون ها می باشد.

همین اکنون فعالان زیاد سیاسی و نظامی غیر پشتون در دایره افسون افغانیت، نقش «احمق های مفید» را برای ایجاد «افغانستان بزرگ» و برای این که خوب حرفم را گفته باشم، پشتونستان بزرگ ایفا می کنند.

ناگفته نماند که بخش بزرگی از فعالان زنِ غیر افغان، به ویژه پارسی زبانان، هنوز در دایره شیطانی فریب فرو افتاده اند و از درک برنامه بزرگ نا آگاه اند!

***

پارسی زبانان در معرض نابودی قرار دارند!

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *