نوشته: دکتر محمد باختریان
۹ / ۱/ ۱۴۰۳
قوم از منظر جامعه شناسی و از منظر دینی، یکی از تقسیمات جامعه بشری و یک نوع از جوامع سیاسی است. بشریت همان گونه که به قریب ۲۰۰ کشور تقسیم شده است، به اقوام درون کشوری و فراکشوری، منطقه ای و فرامنطقه ای نیز تقسیم شده است.
به عنوان نمونه، قوم تاجیک/پارسیبان امروز در کشورهای اوزبیکستان، تاجیکستان، افغانستان، ایران، پاکستان و … سکونت دارند. این قوم یک قوم فراکشوری یا فراملی است.
قومگرایی زمانی که در طول تاریخ خاندان ها گسترده شدند و سرزمین های بیشتری را اشغال کردند، برای همبستگی از چندین قبیله به وجود آمد که نیای مشترک، زبان مشترک، فرهنگ، رسم و رواجها، عرفها و عادات، اسطورهها، قهرمانها ، آرمانهای مشترک آنها را به هم پیوند می داد.
در این میان اقوامی مانند پارسیزبانان در اثر شهر نشینی ممتد تاریخی از حالت قبیله ای بیرون شدند و نیای مشترک را فراموش کردند،اما عوامل دیگر همبستگی به ویژه زبان، تاریخ و فرهنگ متمدنانه مشترک خود را حفظ کردند.
در اثر مهاجرت های تاریخی قبایل و اقوامی به سرزمین های آنان تجاوز کردند و از هر سو سرزمین های آنان را اشغال کردند. در اثر این تحولات شهریاری از دست پارسی زبانان به ویژه تاجیکان بیرون شد، اما آموزگاری در دستان آنها باقی ماند و بسیاری از این اقوام را خط یاد دادند و فرهنگ و ادبیات و عرفان و دانش آموختند.
این حالت دوام یافت تا آنگاه که استعمار انگلیس و استعمار روسی تزاری و پس از آن استعمار شوروی فرارسید. این استعمار اقوامی که در این فلات بزرگ ایرانی/پارسی زیست می کردند را به کشور های بنام اقوام تقسیم کردند و زمام امور این کشور ها را به یکی از اقوام سپردند که سر انجام تکوین آن در آخرین دهه قرن بیستم کامل شد.
در آسیای میانه و قفقاز کشورهای قوم محور آذربایجان، ارمنستان، قزاقستان، قرقیزستان، اوزبیکستان، ترکمنستان و ... را به وجود آوردند. در آسیای غربی مرزهای ایران را بریدند و سر انجام کشور امروزی باقی ماند. در آسیای جنوبی کشور بنگلادیش، پاکستان و هندوستان را مرزبندی کردند.
در هریک از این کشور ها یک قوم را فرادست ساختند و اقوام دیگر را فرودست. به عنوان نمونه در کشور های تاجیک نشین در اوزبیکستان اوزبیک ها، در تاجیکستان تاجیکها، در افغانستان پشتونها / افغانها را فرادست ساختند. به ویژه در دو کشور افغانستان و اوزبیکستان تاجیکان فرودست ماندند.
اکنون که به قضیه تاریخی افغانستان حد اقل از سال ۱۸۸۰ یعنی آمدن امیرعبدالرحمن نگاه کنیم، تاجیکان یک قوم فرودست و ستمدیده هستند که به شکل تدریجی قدرت سیاسی شان حتی در سطح حکومت داری محلی اخذ شد. سرزمین های شان اشغال شد. رهبری مذهبی از آن ها گرفته شد. به چاکری در حکومت ها گرفته شدند. قهرمان های شان تبعید و چه بسا کشته شد. زبان شان مورد تبعیض قرار گرفت ، به حدی که امروز حق ندارند دانشگاه و دانشکده بگویند.
همین حالت تاجیکان را با اوزبیکان، ترکمنها، هزارهها، نورستانیها و ... در افغانستان جعلی قیاس کنید.
حالا این اقوام ستمدیده دو انتخاب دارند:
۱. حاکمیت مطلق پشتون ها را بپذیرند. به تدریج تمام سرزمین های شان اشغال شود. به مهاجرت جمعی وادار شوند. نسل کشی شوند. زبان و هویت شان در افغانیت/پشتونیت انحلال پیدا کند، هیچ سر و رهبری برای آن ها باقی نماند. در مشاغل پست و چاکری استخدام شوند و بردگی و بندگی خان و ملا و تکنوکرات پشتون/افغان را قبول کنند.
۲. راه دوم این است که قومیت شان را محور اندیشه سیاسی خود قرار دهند. تاریخ خود را روایت کنند. فرهنگ و ادبیات خود را بیان کنند. در برابر هویت جعلی افغانی ایستاده شوند. برای خود آرمان قومی تکوین کنند. فریاد برابری و همدیگر پذیری سر دهند. اگر پشتون ها نپذیرفتند که هرگز نمیپذیرند، فریاد جدایی سر دهند و به اساس فلسفه حق تعیین سرنوشت کشور و ملت از آن خویش را داشته باشند.
عقل این را می گوید که این اقوام ستمدیده تاریخی راه دومی را انتخاب کنند. به یک مبارزه پایدار و دوامدار ادامه دهند تا یوغ حاکمیت بدوی پشتونیستی/افغانیستی را از گردن خود بردارند و برای نسل های بعدی خود فضایی متمدنانه زندگانی را آماده بسازند.
حال پرسش این است که انتخاب راه دومی مبتنی بر فلسفه حق تعیین سرنوشت فاشیستی است؟
اگر کسی خرد داشته باشد، این نوع مبارزه را آزادی خواهانه، عدالت طلبانه و هویت طلبانه می خواند.
اگر خرد سیاسی بیدار نداشته باشد، این مبارزه را فاشیستی می خواند، زیرا او یوغ بردگی برگردن دارد، فرهنگ بردگی مانند بنی اسرائیل فرهنگ سیاسی اوست. نمی تواند از زیر یوغ افغانیت آزاد شود. به خاطر امتیاز گرفتن نزد باداران پشتون/افغان خود بر آزادی خواهان پارسیزبان و دیگر اقوام لقب فاشیست را اطلاق می کند، در حالیکه حتی معنای درست آن را نمی داند که فاشیسم نوعی از اندیشه سرمایه دارانه است که در اروپا رشد کرده است و برخلاف آزادی خواهی، عدالت طلبی و هویت طلبی است.
در چند دهه اخیر اقوام دیگر افغانستان یعنی تاجک ، ازبک و هزاره در سمت های بلند جابجا شدن ولی چرا برای درخشش هویت خویش سکوت کردند؟ آیا اینها خود را بزرگان این اقوام نمی دانستند در ضمن کشور هندوستان با داشتن اقوام و مذاهب گوناگون چرا موضوعات قوم گرایی و تجزیه طلبی را دامن نمی زنند؟