نگارنده : فیاض بهرمان نجیمی

 ـ بخش دوم ـ

«خروج از عدم بلوغ ناخواسته» پارسیان یعنی خردورزانه به خود برگشتن و سرنوشت خود را به دست گرفتن!

 

 به یزدان که گر ما خرد داشتیم

کجا این سرانجام بَد داشتیم

[مصطفا سرخوش]

 

در بخش پیشین سه بحث را مطرح کردم: ترومای فردی و اجتماعی، عدم بلوغ ناخواسته و هژمونی فرهنگی.

مطمینم یکجا کردن بحث روان‌شناسانه و هستی‌شناسانه در یک نبشته کوتاه اگر ادامه داده نشود، برای خواننده سردرگمی به وجود می آورد. به همین خاطر کوشش می شود تا درینجا واکای انتزاعی را به سوی راهکار های مشخص مسیر دهم.

درین عنوان بزرگ آنچه برای من ارزش دارد، موضوع خطر در حال وقوع نابودی هویتی پارسی زبانان در جغرافیای به نام افغانستان است، که در عوامل بخش اول نهفته می باشد.

مهم است بدانیم وقتی هستی فرهنگی، زبانی و هویتی ما در برابر خطر تهاجم افغانیسم و دیوبندیسم قرار گرفته است، پس هر پارسی زبان باید بداند که معنویات ما مسیر نابودی اش را می پیماید – به ویژه که به قول هانا آرنت یک گروه «خاکستری» یا بی تفاوت های محافظه کار از نظر عملی را در میان مان داریم!

آیا این پرسش بزرگ در برابر هر دانش آموخته پارسی قرار نمی گیرد که چگونه باید زبان، فرهنگ و در کل هویت خود را پاسداری و تقویه کنیم تا به بالندگی دوباره‌ی آن به حیث یک پدیده پایدار ارزشی یک بزرگ قوم برسد؟ ـ این پرسش هنوز باز است و اجماع میان پارسیان وجود ندارد؛ زیرا بزرگ قوم های پارسی زبان (تاجیک و هزاره) هنوز به دو نکته نرسیده اند:

ـ یکی باور به هویت برتر پارسیانه‌ی خویش،

ـ و دیگر  ایجاد همبستگی پارسیان بر محور زبان و هویت با نفی جدایی و دوری در بستر باور مذهبی  ـ سُنی و شیعه!

***

از دهه ۱۹۳۰ بدینسو، سنگ پایه همبستگی افغان‌ها یا پشتون‌ها را ایدئولوژی افغانیسم و پشتونیسم به حیث قوم برتر و در مطابق نظریه نازیسم شکل داد و دیگر اقوام  برای آن ها «دون انسان» [Untermensch]  یا مفسد انسان [Volksverderber] مطابق باور هیتلر در کتاب «نبرد من» تلقی گردید. تصادفی نیست که نا آگاهترین افغان یا پشتون به راحتی تکرار می کند که جایگاه دگر قوم ها در جغرافیای به نام افغانستان نیست. این نظریه به گونه خزنده حاکم شد و بزرگ قوم پارسی را خلع سلاح در برابر سرنوشت شان ساخت!

چه باید کرد؟

طرح این پرسش برای ما در وضعیت کنونی از اهمیت ویژه برخوردار است  تا ویژگی مبارزه آینده روشن شود.

مردم عادی نمی توانند شعور بلند سیاسی داشته باشند. برای ایجاد آگاهی جمعی فقط باید به قشر آگاه دانش آموخته متمرکز شد!

تاریخ همه کشورها نشان می دهد که مردم عادی صرفاً غریزه بقا دارند و آنهم از منظر روابط اقتصاد ساده.

مبارزه سیاسی نیازمند سازمان های مدرن است. اعتقاد به لزوم ایجاد ساختار های سیاسی مدرن ضرورت زمان است تا بتوان مبارزه نظام‌مند را علیه سلطه‌ی افغانی جهت تصاحب  قدرت سامان داد. سازمان سیاسی باید نظریه محور باشد تا بتواند آگاهی را به سوی انسان ها  ببرد.

برای تحرک مردم به قول ارنستو لاکلائو ‌آرژنتینی: باید نظریه ایجاد کرد تا به کثرت رسید. آموزش قشر دانش آموخته با نظریات فلسفی، تاریخی، فرهنگی، هویتی و حتا اقتصادی را باید در بین لایه های روشنفکری ایجاد کرد. اما این نظریه نباید به معنا خصومت با دین باوران و حوزه دینی باشد.

نظریه «حق تعیین سرنوشت» برای پارسی زبانان درست چنین یک طرح جامع است، که در بیانیه راهبردی جنبش بیان شده است. این نظریه  به گونه روشن  محصول رشد خود به خودی و  نتیجه طبیعی و اجتناب ناپذیر از توسعه اندیشه در میان دانش آموختگان پارسی زبان می باشد.

آگاهی سیاسی هویتی را می توان فقط از طریق آگاهان متعهد به هویت و فرهنگ پارسی به درون مردم برد، تا برای دستیابی به حقوق مردم خویش در برابر سلطه پشتونیسم بیایستند.

مبارزه سیاسی عمومی علیه سلطه افغانیسم در وهله نخست به معنای ​​محدود کردن قدرت دولت افغان ها است.

برای نیل به این هدف سترگ نیاز به افرادی  است که به طور خاص خود را وقف فعالیت های  سیاسی در امر دفاع از هویت، زبان و فرهنگ پارسی نمایند و با صبر و استقامت به مبارزان حرفه ای مبدل شوند.

ما می خواهیم سازمانی سیاسی به وجود آوریم تا تاریخ و سرزمین مان را دگرگون کنیم!

حالا بر می گردم به پرسش اصلی «چه باید کرد؟».

این پرسش یکی از دشوارترین موضوع‌های جامعه پارسی زبانان است که با باز نمودن آن می توانیم وضع دلخراش مردم خویش را دریابیم و با صراحت و واقع‌بینی  علل بدبختی، هویت زدایی،  فقر فرهنگی و زبانی و فلاکت مردمی مان را  واکاوی کنیم.

مردم ما یعنی پارسیان از همه چیز حتی از کمترین امکانات حیات محروم‌ اند. پاسخ «چه باید کرد؟» را «جنبش حق تعیین سرنوشت» برای پارسی زبانان در بیانیه راهبردی اش پاسخ میدهد.

ما می خواهیم اندیشه‌ی رهایی را که در بیانیه «راهبردی برای حق تعیین سرنوشت برای پارسی زبانان» تببین یافته است همچو مظهر عالی از انسان  دوستی به مردم خود برسانیم تا بتوانیم به رنج های بی پایان آنها نقطه ختم بگذاریم.

ما  کوشیده ایم که با صراحت و شجاعت آنچه را که روح مردم را افسرده و قلب مشتاق و پرصفای آنها را رنجور ساخته است تشریح کنیم.

برای ما امرِ انسانی، امرِ اجتماعی، امرِ سیاسی و امر معنوی از هم جدایی‌ناپذیرند و برای همه‌‌‌ی این «امر» ها حاضریم تا با یکپارچگی و صداقتِ درونی و برونی به جدی‌ترین کاری سیاسی، حقوقی و فرهنگی اقدام و برای تحقق آن فداکاری کنیم ـ نه‌‌کمتر و نه بیشتر!

عزت و احترام مردم ما زمانی ممکن است هرگاه اکثریت آنها حق خویش را بدانند و برای آن اقدام به مبارزه مدنی و اشکال دیگر کنند!

طرح پرسش «چه باید کرد؟» با همین محتوا آغاز می شود. ما در یک جغرافیای نه به خواست خود محکوم شده ایم ـ جغرافیایی، که به نام جعلی افغانستان یاد می شود و هیچگاه در آن یک نظام سیاسی با ثبات و پایدار شکل نگرفت. پیوسته در درگیری های قبیله ای پشتونی برای تصاحب قدرت، مردمان پاسی زبان قربانی شده اند.

در تمام دوران حدود یک و نیم سده پسین، گاهی حاکمیت  زیر نام «امارت» و به اجماع قومی افغانی یا پشتونی ایجاد شده است و گاهی به نام سلطنت و یا جمهوریت ها، که در همه مظاهر آن تنها توافق از سوی  قبایل افغان مطرح بوده است نه خواست اکثریت غیر افغانها ها.

نام ساختگی و تحمیلی افغانستان  به همه تحمیل شد. حاکمیت های پیشامدرن به نام «دولت» های کوتاه مدت یکی پی دیگر آمد و رفت، ولی درین میان جایگاه و نقش ما پارسیان به حیث بزرگترین قوم ها ناپدید است. نه شبه دولت های پیشامدرن قبیله ای و نه هم جغرافیای ساختگی افغانی بر اساس یک قرارداد اجتماعی میان همه قوم ها شکل گرفته است.

ما میدانیم که یک عده از کنشگران سیاسی غیر افغان شروع از امارت امیر عبدالرحمان تا اکنون  برای سردمداران «دستگاه» حاکم، که در واقع به شدت داری خاستگاه قبیله ای، قوم محوری و استبدادی بوده است طرح های  اصلاح طلبانه تا شکل‌دهی نظام های غیر متمرکز یا نظام فدرالی را مطرح کرده اند، ولی نظریه های آنها در هیچ برش زمانی مورد پذیرش قرار نگرفته اند.

حاکمیت های پیشامدرن که با معامله بیرونی به وجود آمده اند هیچگاه نتوانستند قابلیت زیست دوامدار پیدا کنند و در مسیر مدرن شدن حرکت نمایند. توقع داشتن یک قانون اساسی، که در آن به حق شهروندی و برابری همه اقوام احترام گذاشته شود هیچگاه شکل نگرفت.

بنابرین در جغرافیای که کوشیده شده  تا مردمان غیر افغان به شدت غیر سیاسی، بی تفاوت در برابر قدرت افغانی باشند، اکنون نیاز است تا خلق روایت جدید گردد.

باید به مردم پارسی زبانان یاد بدهیم  که من و تو پارسی زبان هستیم و سرنوشت ما را سالها یک قوم در گروگان گرفته است. این قوم از یکسو به اساس خصلت ذاتی آن سیطره طلب و تمامیت‌خواه است و از سوی دیگر درگیر رقابت های درون قبیله ای می باشد.

بنابرین زیست باهمی با اینها ناممکن است و باید به وضعیت موجود پایان داده شود!

راه برون رفت چیست ؟

مطابق اشاره بالا، ما به این باور هستم که باید سوا از دید رقابتی از خلق روایت جدید حمایت کرد که بر محور  گفتمان نو  یعنی «حق تعیین سرنوشت» استوار است!

طیف بزرگ از پارسی زبانان باید بدانند که برگشت به وضعیت گذشته ناممکن می باشد.  چسپیدن به مندرجات قانون اساسی جمهوریت و یا هم راندن طالبان سبب تداوم حاکمیت افغانی و حفظ جغرافیای به نام افغانستان تا ایجاد دولت همه شمول «افغانی» می شود.

هر پارسی زبان باید بداند که کنار زدن طالبان چیزی را تغییر نمی دهد، بلکه باید به عوض آن به فکر پایان کشیدن روایت افغانی و به زیر کشیدن قدرت «نرم» و«سخت» آنها شد.

جنگ یک گزینه از سر مجبوریت است، اما جنگ وقتی ثمر بخش می باشد، که در عقب آن یک خواست مشروع و بحق یعنی یک آرمان و ایدیولوژی هویتی و زبانی نهفته باشد.

هر مبارز و جنگجوی پارسی زبان باید بداند که وی برای چه مبارزه می کند!

اگر او نداند که مبارزه و جنگ وی یک محتوای ارزشی و تمدنی زبان محور ندارد، در واقع به مرگ برای هیچ محکوم است و در برابر زندگی وی جفا صورت میگیرد.

یگانه بدیل اینست تا مرزهای مبارزه روشن ساخته شود و هر انسان آگاه دوست و دشمن خویش را بداند. نیل به چنین هدف صرف، یا در یک برنامه بزرگ به مثل سند یا بیانیه راهبردی «جنبش حق تعیین سرنوشت» برای پارسی زبانان ممکن است و یا هم در ایجاد اجماع از سوی تمام پارسی زبانان بر محور هویتی، زبانی و فرهنگی.

هرگاه مخرج مشترک میان طیف وسیع گروه های هویتی و زبانی پارسی به میان نه آید، آنگاه یافتن متحدان از میان سایر اقوام غیر افغان دشوار می گردد.

کسانی که مبارزه را صرف از لوله تفنگ می بینند، کمتر با قلوب و افکار عمومی از طریق حضور در خیابان‌ها و مکان‌های عمومی‌ باور دارند. مبارزه مدنی آینده دولت با ثبات را تضمین می کند چون در عقب مبارزه مدنی انسان های آگاه قرار دارند!

باید استراتیژیک اندیشید و مبارزه را صرف به راندن طالبان محدود نساخت!

موضوع آینده ما با دوران پسا طالبان رابطه دارد که ما پارسی زبانان جایگاه مان را در کجا باید ببینیم! ـ کماکان رعیت حاکمان افغان باقی بمانیم یا مردمانی باشیم که به حق تعیین سرنوشت خویش باورمند بوده و به آن برسیم.

کسی که نمیداند افغانها به هیچ چیزی برای تضعیف سلطه‌ی شان تن در نمی دهند، در واقع بدفهمی از سیاست دارد!

در فرجام  می خواهم این  پرسش را در ساحت اندیشه نقاد مطرح کنم که: آیا وقت آن فرا نرسیده است که به بلوغ فکری خویش از راه رهایی از قیم ها برسیم  و  رستاخیزی را به عنوان نشانه‌ای از یک گسست بزرگ و بنیادین از وابستگی ناخواسته به وجود آوریم تا  شالوده یی ازاندیشه  و اعتقاد را برای تغییر باور ها مان ایجاد کنیم؟

[ترسو قبل از مرگش بارها می میرد؛ دلیر فقط یکبار طعم مرگ را می چشد ـ ویلیام شکسپیر]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *